پارت صد و شصت و هفتم

زمان ارسال : ۱۳۴ روز پیش

بعد از تماس صدرا که کم مانده بود مامان با ساده‌دلی موضوع دیشب را برایش بازگو کند، خواب بطور کامل از سرم پریده بود. روی تخت می‌نشینم و دستانم را به عقب می‌کشم تا تنم از خمودی دربیاید. از خواب سیر شده‌ام اما هنوز دلم هم‌آغوشی با رختخوابم را می‌خواهد. مثلا تا غروب کاری نداشته باشم و از تخت بیرون نیایم.
با نگاه به ساعت برق از سرم می‌پرد. ساعت دوازده شده است. سابقه نداشته من تا این ساعت

1447
463,664 تعداد بازدید
2,181 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سارای

    00

    روز گل دختراتون مبارک،😍😍عالی بود

    ۴ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    ممنون عزیزدلم🥰🥰🥰

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید